از مدتها پیش، حتی قبل از توسعهی زبان، انسانها شروع به داستان پردازی کردند. آن اوایل داستانها به شکل نقاشی هایی بر روی دیوارههای غارها به اشتراک گذاشته میشد. داستانها به ما آموزش میدهند و به زندگی ما نظم میبخشند. داستانها از بسیاری از جهات تعیین کننده چسیتی ما هستند و به زندگی ما معنی می دهند بازاریابان و تبلیغکنندگان آموختهاند که داستانسرایی رسانهی قدرتمندی برای درگیر شدن و حرکت به سمت مشتریان است. برندهایی مثل اپل و کک توانستهاند استادانه از ضعف رقبای خود استفاده کنند و داستانهای خوبی بیان کنند، اما قدرت داستانسرایی حتی از این هم فراتر است و به برندها کمک میکند تا نه تنها افزایش فروش داشته باشند بلکه روابط پایداری با مشتریان برقرار کنند.
مغز ما عاشق داستان است
اگر شما از افراد بپرسید که چرا ما عاشق رمانها، فیلمها و یا تلویزیون هستیم، اکثر آنها خواهند گفت چون این ابزارها ما را از واقعیات دور میکنند و به ما کمک میکند لحظهای از چالشها و استرسهای زندگی دور بمانیم. اما علم اعصاب حقیقت متفاوتی را نشان میدهد. علم اعصاب میگوید زمانیکه یک فرد به تماشا و یا خواندن یک داستان اقدام میکند؛ مغزش به عنوان یک تماشاگر عمل نمیکند بلکه مغز درون داستان نفوذ کرده و به عنوان یک شرکتکننده در چالشها عمل میکند. حتی اگر ما بدانیم که داستانها واقعی نیستند، مغز ما ناخودآگاه قطعات داستان را پردازش میکنند و به عنوان واقعیت میپذیرند. به عبارت بهتر، مغز ما بودن در میان چالشها و حل وفصل آنها را دوست دارد. ما از همان لحظهی تولد برای خود داستان میسراییم و خود را قهرمان داستان میپنداریم، اما در این راه با مشکلاتی مواجه میشویم و وقتی برندی به ما در حل این مشکلات کمک میکند به وفاداران همیشگی آن تبدیل میشویم.
بزرگان داستان سرایی
جوزف کمبل یکی از برترین اسطورهشناسان جهانی است، او داستانهای فرهنگی بیش از هزار سال را مورد مطالعه قرار داده است. در حالیکه بسیاری از افراد روی تفاوت فرهنگها تمرکز میکردند، او روی شباهتها مطالعه کرد و به یک الگوی کلی به نام سفر قهرمان رسید. سفر قهرمان یک الگوی خاص است که تعداد بیشماری از اسطورههای جهان براساس آن پیریزی میشوند. بسیاری از ماجراجوییهایی که در آنها مواجهه با چالشها، رقیب و تعهد به یک ماموریت وجود دارد، تحت این الگو هستند. مانند هری پاتر، ارباب حلقهها، جنگ ستارگان، ماتریکس و غیره. چرا این الگو در فرهنگهای مختلف به این اندازه فراگیر بوده و هست؟ و چرا این ساختار در داستانسرایی به این اندازه اهمیت دارد؟ این موضوع ریشه در مغز انسانها دارد، مغز انسانها دوست دارد در میان چالشها قرار گرفته و آنها را حل کرده و احساس قهرمان بودن کند. در الگوی سفر قهرمان همواره قهرمان داستان با یک مشکل مواجه است و در تلاش است تا به آن غلبه کند(این مورد جوهر درام و کلید داستانسرایی خوب است) بدون مشکل هیچ قهرمانی ساخته نمیشود. قهرمان با مشکل مواجه میشود، ترسها را کنار گذاشته و با راهحلهای خلاقانه تنشها را حل و فصل میکند.
کسبوکارهای بزرگ به مشتریان خود کمک میکنند تا برنده شوند
تنشها و نیازهای مشتریان شما در زندگی چیست؟ چگونه میتوانید به مشتریان خود کمک کنید تا یک پیروزی قاطع در زندگی خود داشته باشند. به عنوان مثال اپل به کاربران خود را با ابزارهایی از خلاقیت و نوآوری مسلح میکند، نایک به مشتریانش کمک میکند تا بهبود جسمی خود را در هر شرایطی تامین کنند و اپرا وینفری کمک میکند با خوشبین و امیدوار باشند. هدف از بینش مصرفکننده این است که نقش خود را در زندگی مشتریان کشف کنید. هدف شما این است که خواستهها، انگیزه، احساسات و اعتقاداتی که منجر به نگرش و اعمال آنها میشود را درک کنید. برای انجام این کار دشوار، شما باید در بطن داستان مشتریان خود قرار بگیرید، داستانهای آنها را رمزگشایی کنید، ماجراهای آنها را بدانید و تنشهایشان را کشف کنید. اگر شما این کارها را انجام دهید، کمکهای حیاتی به ماموریتهای مشتریان خود فراهم خواهید کرد ، تبدیل به یک متحد برای آنها خواهید شد و سپس، جایگاه ویژهای در قلب و ذهن مصرفکننده خواهید داشت.